دیشب با خدا دعوایم شد؛با هم قهر کردیم …

فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد...

رفتم گوشه ای نشستم...

چند قطره اشک ریختم و خوابم برد...

صبح که بیدار شدم، مادرم گفت:

" نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می بارید!"…

عکسهای دو نفره . . .

 


دیــــوار اتاقــــــم پــــر از عکسهـــــای دو نفـــــــره ایست


که قـــــــرار است بعـــــــــدا بیندازیم … !


همان بعـــــــدا که نیســــــت شد در تقویــــــم بودنمــــــان!

تولدم مبارک نیست...

تولدت مبارک!! چه حرف خنده داری....؟؟

عروسک . . .

 

 

این روزها جای خالی ” تـو ” را با عروسکی پر می کنم

 

همانند توست مرا ” دوست ندارد ”

 

احساس ندارد !

 

اما هر چه هست ” دل شـکـســتـن ” بلد نیست

بیمعرفت. . .

بعدازمدتهادیدمش!!

دستاموگرفت وگفت چقدردستات تغییرکردن…

خودمو کنترل کردموفقط لبخندی زدم…

تودلم گریه کردم و دم گوشش گفتم:

 بیمعرفت! دستای من تغییرنکرده دستای تو به دستای اون عادت کرده………

قهوه ی تلخ . . .

آهای کافه چی!!!
در این روز های پر رفت و بی آمد...
ندیدی عزیزی را که تمام تلاشش در رفتن بود و نماندن؟
این آخری ها خبر دیدنش را در کافه ای به من دادند!
اگر رفته که هیچ!
اگر در پس رفتنش آمدی بود...
تو قهوه ای تلخ تر از تمامی تلخ ها به حساب من برایش بریز!
اگر از تلخی اش گله و شکایتی کرد بگو:
فلانی گفت:
این تلخی در برابر رفتنت هیچ است...

ولنتاین مبارک . . .


پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود... اومدیم زیارتت کنیم!

دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟

پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟

دختر : واااای... از دست تو !!!

پ: باشه... باشه... ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟

د: اه... اصلا باهات قهرم.

پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟

د: آشتی، راستی...  گفتی دلت چی شده بود؟

پ: دلم ...!؟  آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .

د: ... واقعا که...!!!

پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟

د: لوووووووس...

پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !

د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟

پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من!

د: من از دست تو چی کار کنم...

پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!!

د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.

پ: صفای وجودت خانوم .

د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!

پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...!

د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟

پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!

د: ولی من که بور بودم!!!؟

پ: باشه... ، فرقی نمی کنه.

د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من.

پ: ...

د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟

پ: ......

د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...

پ: .........

د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...

پ: خدا ن... (گریه)

د: چرا گریه می کنی...؟؟؟

پ: چرا نکنم...؟!  ها!!!؟

د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.

پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم ؟

د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .

پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمی تونم بخندم .

د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین  چی خریدی؟

پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد...  ولی امسال برات کادوی خوب آوردم.

د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.

پ: ...

د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟

پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل گلایل!،

یک شیشه گلاب! 

و یک بغض طولانی آوردم...!

تک عروس گورستان!

پنج شنبه هادیگر بدون تو خیابونها صفایی ندارد...!

اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.

نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چندان دور...

امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...

آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....

دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...!

نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!

بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...!

         اما... تو آرام بخواب... 

new message . . .

تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف

لرزشی روی میز کنار تختم میفتد

از این صدا متنفر بودم اما

چشم هایم را میمالم

new message …

تا لود شود آرزو می کنم … کاش تو باشی

سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !

دل نوشته ها . . .

 

در آغوش خدا گریستم تا نوازشم کند…
پرسید:فرزندم پس آدمت کو؟
اشک هایم را پاک کردم و گفتم:در آغوش حوای دیگریست…

 

..............................


کــاشـــ میـــــــــ دانـستـمـــ
چــطـــور بــه صبـــح بـرسـانـمــــ
تــمـــامـــِ شبــــ ـــهـایـی را کـــ ه بــا رفـتـنـتـــــ
یــلـــدا شـــدنـــد …!!

 

..............................


دیشب خسته تر از هر روز بودم…
کاش میشد گوشه ای می نوشتم
“خدایا خیلی خسته ام” ، فردا صبح بیدارم نکن !!!

 

..............................

 

رؤیاهایم نیز با من غریبه شده اند …

هروقت سراغشان را میکیرم خیالى بودنشان را به رخم میکشند‏!‏

 

..............................

 

این روزها همه احترام مرا نگه میدارند..
ببین دوری تو چقدر باعث میشود پیر به نظر برسم..!!


 ..............................


همه چیز را فروختم به جز آن صندلی که تو روی آن می نشستی!!!

شاید روزی که برگشتی خسته باشی....

 

حال من خوب است!! . . .

!!نگـــــــران نباش. . . . . .


" حــــال مـــن خـــــوب اســت!! "

                                      بــزرگ شـــده ام . . . . . .!

ديگر آنقــدر کــوچک نيستـم که در دلـــتنگي هـــايم گم شــوم! . . .

آمـوختــه ام. . . .

که اين فـــاصــله ي کوتـــاه، بين لبخند و اشک نامش . . . . . " زندگيست "

آمــوختــه ام . . . .

که ديگــر دلم براي " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . .

راســــــتي. . . .

دروغ گـــــفتن را نيــــــــز، خــــــــوب ياد گـــرفتــه ام . . .!!

" حــــال مـــن خـــــــوب اســت " . . .خــــــوبِ خــــوب!!!!

نشد . . .

 

آمدم تا مست و مدهوشت کنم . . .

اما نشد !!

عاشقانه تکیه بر دوشت کنم . . .

اما نشد  !!

آمدم تا از سر دلتنگی ام . . .

گریه ی تلخی در آغوشت کنم . . .

اما نشد !!

نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم . . .

سعی کردم که فراموشت کنم . . .

اما نشد !!

سکوت . . .

 

سکوت کن دلم !...

اين جا سکوت, اجباري ست

اگر چه حرف و غزل در نگاهمان جاري ست...

هميشه عشق, برايم سکوت و ابهام است...

شبيه ديدن او بين خواب و بيداري ست...

چه قدر پير شدم...

با مرور خاطره ها...

به ذهن خاطره هايم, سکوت غمباري ست...

دلم شکست و غزل مرد...

اه, اي مردم !

چه قدر طعنه و زخم زبانتان کاري ست!...

اگر چه حرف و غزل نا تمام مانده...

ولي...

سکوت کن دلم!

اين جا سکوت اجباري ست

خداحافظ عشقم . . .

 

شبیه برگ پاییزی . . . پس از تو قسمت بادم

                                        خداحافظ . . . ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

        خداحافظ . . . و این یعنی در اندوه تو می میرم . . .

                                             دراین تنهایی مطلق . . . که می بندد به زنجیرم

  و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد . . .

                                        و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد . . .

   چگونه بگذرم از عشق از این دلبستگی هایم ؟؟؟

                                     چگونه میروی بااینکه میدانی چه تنهایم ؟؟؟

  خداحافظ . . . بدون تو گمان کردی که می مانم !!!

                                           خداحافظ . . . بدون من یقین دارم که می مانی !!!

خدا جون . . .

 

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟؟؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری؟؟؟

خدا جون میگن تو خوبی مثل مادرا میمونی ...

اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست؟میدونی؟؟؟

خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟؟؟

من میخوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن ...

من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟؟؟

خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته ...

زنده موندن یا مردن من واسه اون فرقی نداره ...

اون میخواد که من نباشم باشه اشکالی نداره ...

خدا جون میخوام بمیرم تا بشم راحته راحت ...

اما عمر اون زیاد شه... حتی واسه ی یه ساعت

دستور زبان . . .

از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که “من” و “تو” ، “ما” می شویم؟!

پس چرا حالا “من” این قدر تنهاست!

از کی “تو” اینقدر سنگ دل شد؟!…

اصلا این “او” را که بازی داد؟!…

که آمد و “تو” را با خود برد و شدید “ما”!

می بینی

قصه ی عشقمان!


... فاتحه ی دستور زبان را خوانده است ...

رفتی و . . .

رفتی و قصر خيالم را فروريختی

 رفتی و تاروپود عشق را گسستی

رفتی و از رفتنت داغها مانده به اين دل

رفتی و از رفتنت گُلها شدند گِل

رفتی و من ماندم و تاروپود از هم گسسته

تاروپود عشق،عشق گذشته

رفتی و من ماندم و خاطرات تلخ و شيرين

رفتی و من ماندم وياد آن روزهای ديرين

رفتی و ازآن پس نشد ماه تابان

رفتی و ازآن پس نبارید زابر باران

 رفتی و از رفتنت خشکیدند جویبارها

رفتی و از رفتنت پژمردند گلزاران

رفتی و من شدم چون مرغ عشقی تنها

 ...رفتی اما،یادت ماند در دلها ...

باورم شد . . .

 

...باورم شد پاک بودن لذت است...

 

...عاشقی سوزاندن حیثیت است...

 

...باورم شد دوستی ها لحظه ایست...

 

...بی وفایی قسمتی از زندگیست...

هنوزم . . .

 

 هنوزم چشام از رفتن دستای تو خیسن

با اشکام روی گونم یادگاری مینویسم

هنوزم جای دستای تو روی شونه هامه

شایدم واسه اینه که هنوز غم تو صدامه

تو که باور نداری هنوز عاشق ترینم

شبا به یاد تو کنار پنجره میشینم

تا شاید روی ماهتو تو آسمون ببینم

کجایی تا ببینی من و این صورت خیسُ

صورتم مثل کاغذ شده چشمام خودنویسُ

واسه تو مینویسم یه نامه بی نشونی

میدونم آخه نامه هامُ هیچوقت نمیخونی

خدا کنه به یاد اشک چشم من بمونی

روز مرگم . . .

 

اگه روزی مردم ...

تابوتم را سیاه کنید...تا همه بدانند سیاه بخت بودم!!

بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید...تابجای معشوقم برایم گریه کند!!

و چشمانم را باز بگذارید...تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم!!

گل من . . .

 

... آسمان وقف نگاهت گل من...

 

...مانده ام چشم به راهت گل من...

 

هر کجا هستی و باشی گویم:

 

...که خدا پشت و پناهت گل من...

رفت . . .

...سیب سرخی را به من بخشید و رفت...

...ساقه ی سبز دلم را چید و رفت...

...عاشقی های مرا باور نکرد...

...عاقبت بر عشق من خندید و رفت...

...اشک در چشمان سردم حلقه زد...

...بی مروت گریه ام را دید و رفت...

گفتی . . .

 

گفتی چشمها را باید شست!

شستم ولی . . .

گفتی جور دیگر باید دید!

دیدم ولی . . .

گفتی زیر باران باید رفت!

رفتم ولی او نه چشمهای خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید

فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: "دیوانه ی باران ندیده"

رفتی . . .

 

...نگو بار گران بودیم و رفتیم...

             ...نگو نامهربان بودیم و رفتیم...

                                 ...آخه اینها دلیل محکمی نیست...

                                               ...بگو با دیگران بودیم و رفتیم...