روی ماهت را از دور می‌بوسم

پای هر نامه هنوز
می‌نویسم روی ماهت را
از دور می‌بوسم

اما تو هیچ شباهتی
به ماه نداری
از سیب که بگذریم
فقط شبیه آخرین عکسی هستی
که از تو دریافت کرده‌ام

زنی نسبتن بالابلند
با چهل و اندی سال
که می‌پوشاند هر بامداد
کِرِم کم‌رنگی
خطوط ریز کنار چشمانش را

عکس پنهان‌کارت بیش از این
نم پس نمی‌دهد
و رو نمی‌کند غمی را
که پشت آرایشی ملایم
پنهان کرده‌ای
اما نگاه بی پرده‌ات به من
که سال‌ها مشق چشم‌های تو را نوشته‌ام
می‌گوید در آن سوی دنیا
و دور از دست‌های من
رسیده‌تر از سیبی شده‌ای
که حوا
به دست آدم داد.

خنده در برف
عباس صفاری
انتشارات مروارید

همزاد عاشقان جهان

هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده‌اند
اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه‌ی کوچک
بر پله‌های سنگی دانشگاه
و میله‌های سرد و فلزی
گل داد و سبز شد
آن روز، روز چندم اردی‌بهشت
یا چند‌شنبه بود
نمی‌دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی‌کند
زیرا
ما هر دو در بهار
- در یک بهار -
چشم به دنیا گشوده‌ایم
ما هر دو
در یک بهار چشم به هم دوختیم
آن گاه ناگهان
متولد شدیم و نام تازه‌ای
بر خودگذاشتیم
فرقی نمی‌کند
آن فصل
- فصلی که می توان متولد شد -
حتما بهار باید باشد
و نام تازه‌ی ما، حتما
دیوانه وار باید باشد
فرقی نمی‌کند
امروز هم
ما هر چه بوده‌ایم، همانیم
ما باز می‌توانیم هر روز ناگهان متولد شویم
ما
همزاد عاشقان جهانیم ...

قیصر امین پور

قصه‌های ناتمام

-  ۲ روز دیگه تولدته! دیدی هنوز به یادتم!

هنوز؟! چه فرقی می‌کند حالا که من مانده‌ام و تنهایی و این همه قصه‌ی برای همیشه ناتمام.

جواب اس‌ام‌اس ولی‌ یک آدمکِ خندان است به همراه تشکر فراوان...

 

باید امشب بروم

کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟

کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟
کفش‌هایم کو؟