شب‌های روشن

فیلم جدیدی نیست و ظاهرا در دوره‌ خودش روشنفکرانه بوده. همین که زن و مرد غریبه شب‌ها زیر یک سقف می‌خوابیدند و فیلم اجاره اکران گرفته جای تعجب دارد.

به نظرم فیلم چندان بدی نبود و خیلی سعی کرده بود متفادت باشد، ولی من که از کتابش هم خوشم نیامده بود با فیلمش هم ارتباط برقرار نکردم. فضای تاریک و دلگیری که داستان و فیلم در آن اتفاق می‌افتند دلگیرم می‌کرد. ظهور یک عشق در آن فضا که بلافاصله بعد از عنوان شدنش محکوم به هجران شد هم به تاریکی و غم و رکود آن فضا افزود. 

ماهی‌ها عاشق می‌شوند

شاید اگر آدم خوش‌غذایی بودم و یا مزرعه‌ چای و بازار ماهی و طبیعت شمال برایم نوستالژی داشت می‌توانستم بیشتر از این فیلم لذت ببرم ولی بدون این‌ها هم فیلم بدی نبود، دست‌کم تا آخر داستان را پیش رفتم.

واکنش پنجم

چرا دیالوگها و بازی‌ها و شخصیت‌ها آنقدر بچگانه و ناپخته بودند؟!

-         خیلی گنده‌تر از دهنت حرف می‌زنی، فوتت کنم افتادی که!
-         فوت کنین ببینم.
-         لا اله‌ الا‌ الله! اون وقت جواب شوهرت رو چی بدم؟
-         هیچی بگین فوتش کردم افتاد!

اعتراضش به قوانین ناعادلانه و ضد‌زن ایران کاملا وارد و قابل دفاع بود ولی اصلا فیلم خوش‌ساختی نبود، به سختی توانستم تا آخر فیلم دوام بیاورم.

 

ما گذشتیم و گذشت

می‌روم
و پشت سرم آنقدر تاریک است
که نگاه کردن بی‌فایده است
+

چرا باید برگشت و به گذشته نگاه کرد؟ چرا باید درباره‌اش حرف زد؟ گذشته طنازتر از این حرفهاست که بتواند با تو رو راست باشد. باکی ندارد توی چشمت زل بزند و داستان‌های مختلفی از یک اتفاق برایت نقل کند، داستان‌هایی که نمی‌توانند هم‌زمان همه راست باشند. نه راهی برای ثابت کردن دروغ‌هایش داری و نه راهی برای پیدا کردن حقیقت‌ پنهان شده لابلای صدا‌ها و کلمات و تصاویر مبهم و گاه به ظاهر روشن‌اش. هر بار رو کنی به او به راحتی می‌تواند دستت را بگیرد و با خود به بی‌راهه‌ای تازه‌‌‌‌ات ببرد. تا راهت را در این بی‌راهه‌های هولناک گم نکرده‌ای برگرد. برگرد به امروز که قبل از اینکه به کام هولناک گذشته‌ بیفتد کامی از او بگیری، شاید تلخکامی گذشته‌ی هزارچهره را دمی فراموش کنی.

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید...

+

در افکارم غم ناب است

۴. قسمتی از خاطره‌های خنده‌دار بچه‌گی‌ هرکدام‌مان ترانه‌هایی‌ست که اشتباه می‌شنیدیم و می‌خواندیم و خنده‌دار‌تر از آن‌ها تعبیرهای عجیب و بچگانه‌‌ای بود که برای متن‌های خودساخته‌مان داشتیم. هنوز هم خیلی پیش می‌آید که ترانه، شعر‌ یا متنی را اشتباه می‌خوانیم و همین‌ بهانه‌ای می‌شود که تا مدت‌ها همدیگر را دست می‌اندازیم و می‌خندیم.

۳. کتاب می‌خوانیم/فیلم‌ می‌بینیم و جمله‌ای در ذهن‌مان حک می‌شود که هیچ ربطی به مفهوم کلی آن ندارد. فقط اشاره‌ای شده و رد شده، ولی هم‌آن می‌شود قسمت برجسته و پررنگ شده‌ی آن کتاب/فیلم که وقتی از آن حرف می‌زنیم یک آدم دیگر که کتاب را خوانده/فیلم را دیده هیچ به‌خاطر نمی‌آورد. یا برعکس، یک قسمت بسیار مهم و اساسی از کتاب/فیلم بوده که ما هیچ متوجه نشده‌ایم و همین برداشت کلی ما را از آن کتاب/فیلم کاملا تحت‌الشعاع قرار داده.

۲. نمونه‌های این‌چنینی زیادند مثل اشتباه‌های گفتاری، مثل برداشت‌های عجیب از یک حرف یا عکس و ... که گاهی خنده‌دارند و گاه به شکل غافلگیر کننده‌ای پرده بر می‌دارند از یک زخم پنهان یا یک «غم ناب» که این‌گونه به فریاد آمده.

۱. امروز ترانه‌ی «تصمیم» از آلبوم «حس تنهایی» ابی را چند بار گوش دادم و هر بار جمله‌ی عنوان متن را به همین شکل که نوشته‌ام می‌شنیدم!

What's on your mind

درست یک لحظه قبل از این که دکمه‌ی اینتر را بفشاری می‌بینی اسم‌اش را به جای این‌که توی پنجره‌ی جستجوی فیس‌بوک بنویسی تو پنجره‌ی پایینی نوشته‌ای. نفس راحتی می‌کشی که به موقع متوجه اشتباه‌ات شده‌ای... 

و این «اشتباه» هر بار تکرار می‌شود!

این قطعه را تند ننوازید

«شاید ستم، وقتی کسی مزه‌اش را چشید، برای خودش دنیایی می‌شود که عکس این دنیاست و قوانین منطق و اصول استدلال آن به‌کلی وارونه است».

رگتایم
ای ال دکتروف
ترجمه‌ی نجف دریابندری
انتشارات خوارزمی

Every time I close the door on reality it comes in through the windows

درست!
ولی،
با پدر و مادرتان زندگی می‌کنید؟
ریسک نکنید!
چه کاریست؟
بگذارید در اتاق‌تان بسته باشد.
از من می‌شنوید هدفون هم بگذارید،
لازم هم نیست حتما چیزی گوش بدهید.
وقتی به همین راحتی می‌شود،
چرا نگذارید واقعیت کمی آن پشت معطل بماند؟